واكاوي انديشه‌ي جوادي آملي ذيل آيه‌ي «ولايت»



پیرو کلام امیرعوالم خلقت اعرف الحق تعرف اهله

واكاوي انديشه‌ي جوادي آملي ذيل آيه‌ي «ولايت»

واكاوي انديشه‌ي جوادي آملي ذيل آيه‌ي «ولايت»

در سال آخر عمر پر بركت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و سلم اتفاقي افتاد كه كامل بودن رسالت تمامي انبياء وابسته به آن بود. پيامبر خاتم به امري مأمور شد كه بارها در طول 23 سال رسالت خود آن را بيان كرده بود ولي در سال آخر عمر شريفش اتمام حجّت نهايي را با امّت خويش به انجام رساند. اتمام حجّتي كه در ترك آن شديدترين تهديد الهي نيز به وضوح ديده مي‌شود : «... و إنْ لمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسالَتَك ...»

از همان روز و يا بهتر بگوييم روزهاي قبل‌ از آن در بين نزديك‌ترين صحابي پيامبر كساني بودند كه حركت آغازين مخالفت با اين دستور را شروع كرده بودند و پيامبر آن‌ها را با عنوان «اصحاب الصحيفه» در خطبه‌ي غرّاء‌اش در روز غدير معرّفي كرد.

مسئله‌ي ولايت، امامت و خلافت بعد از پيامبر كه از علي‌بن ابيطالب عليهما السلام شروع شد و به تصريح خطبه‌ي پيامبر در مهدي آل محمد عجل الله تعالي فرجه الشريف خاتمه مي‌يابد به حدّي براي منافقين سنگين تمام شد كه ماجراهاي بعد از رحلت آن رسول پاكي و زيبايي را رقم زدند. به گونه‌اي كه هيچ قومي با پيامبر و خاندان پيامبرش آنگونه رفتار نكرد. از شهادت زهراي اطهر سلام الله عليها تا ضربت خوردن مولا علي عليه‌السلام و ماجراهاي كربلا و ... .

از همان روز منافقان و منكران حق و حقيقت براي سخنان صريح و بي‌پرده‌ي پيامبر، تفسيرات و تأويلات مختلفي درست كردند. برخي به كلّي منكر اصل قضيّه شدند. عدّه‌ي زيادي خود را به نسيان زده و بعد از 75 روز همه چيز را فراموش كرده و گوساله‌پرست شدند. عدّه‌اي گفتند: «وليّ» يعني دوست و ياور. برخي گفتند: امام يعني رهبر، و هر كسي مي‌تواند اين رهبري را قبول كند و ... .

اما اين مسير پس از 1400 سال هنوز كه هنوز است در حال پي‌گيري است و سخنان پيامبر، شأن نزولاتي غير از گفته‌ي پيامبر پيدا كرده است. فرقي بين شيعه و سنّي هم وجود ندارد. در دو مذهب اين رويّه كاملا مشهود است. منتها در اهل تسنّن منكر اصل قضيه مي‌شوند تا كفر خودشان را ثابت كنند. ولي در بين علماي اهل تشيّع، اهتمام به تعميم سخنان پيامبر براي افراد ديگر صورت پذيرفته است. اينكه گفته شود عصمت مراحلي دارد، ولايت مراحلي دارد، امامت مراحلي دارد همين مطلب را به ذهن مي‌رساند. اين مسئله در بين مدّعيان دروغين عرفان چه در خانقاه و چه در بيرون خانقاه مشهود است. سير تكاملات عرفاني كه در اين دسته وجود دارد هدفي جز غصب مقامات عاليه‌ي معصومين عليهم السلام ندارد.

در چند روز اخير نوشته‌هاي آقاي «جوادي آملي» كه يكي از علماي حوزه‌ي شيعه مي‌باشد، را مطالعه مي‌كردم كه مطمئنا پرداختن به گفته‌ها و نوشته‌هاي وي خالي از بحث و گفتگو نيست.


اينكه گفته شود هر كسي عقيده‌اي دارد و در رابطه با مسائل با توجه به ايده‌ي خود تحليل مي‌كند مي‌تواند درست باشد، ولي آنجائي‌كه نصّ صريح وجود دارد، نمي‌توان هرگونه كه خواستيم سخن برانيم. اينكه برداشت ايشان از واژه‌هاي «ولايت» و «امامت» چيست اصلا مهم نيست، اما اگر اين برداشتشان را از جانب اسلام و تشيّع براي ديگران در منابر نقل مي‌كنند ديگر سكوت جايز نمي‌باشد.

در روايات بسياري كه مطمئنّا ايشان نيز آن‌ها را رؤيت كرده، تعريف دقيق و جامعي از ولايت و امامت در دين مطرح شده است. تعاريف ايشان درباره‌ي آنچه كه از ائمه معصومين نقل شده است در بسياري موارد درست و به جاست. چه بسا بسيار زيبا و با ارادت نسبت به خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام سخن رانده است و انصاف در اينست كه از خط اعتدال خارج نشده و فضاي فكري وي را سياه مطلق نبينيم. چرا كه سفيدي‌هاي فكري و عقيدتي ايشان از سياهي‌هايش بسيار بيشتر است. اما مواردي در نوشته‌هايشان ديده مي‌شود كه بحث، سؤال و انتقاد را مي‌طلبد.

با نگاهي به خطبه‌ي خواندني و البته پر رمز و راز پيامبر در روز غدير وارد بحث مي‌شوم:

«... خداوند عزوجل صاحب اختيار شما و معبود شماست، و بعد از خداوند، رسولش و پيامبرش كه شما را مخاطب قرار داده، و بعد از من علي صاحب اختيار شما و امام شما به امر خداوند است، و بعد از او امامت در نسل من از فرزندان اوست تا روزي كه خدا و رسولش را ملاقات خواهيد كرد.

... اي مردم، من امر خلافت را به عنوان امامت و وراثت آن در نسل خودم تا روز قيامت به وديعه مي‌سپارم.

... بدانيد كه حلال و حرام بيش از آن است كه من همه آنها را بشمارم و معرفي كنم و بتوانم در يك مجلس به همه حلال‌ها دستور دهم و از همه حرام‌ها نهي كنم. پس مأمورم كه از شما بيعت بگيرم و با شما دست بدهم بر اينكه قبول كنيد آنچه از طرف خداوند عزّ و جلّ درباره‌ي اميرالمؤمنين علي و جانشينان بعد از او آورده‌ام كه آنان از نسل من و اويند، و آن موضوع «امامتي» است كه فقط در آنها بپا خواهد بود، و آخر ايشان مهدي است تا روزي كه خداي مدبّر قضا و قدر را ملاقات كند.» (1)

آنچه كه در روز غدير مطرح شد حاكي از امتداد ولايت و امامت پيامبر در عترت آن حضرت از علي‌ّبن ابيطالب تا امام عصر عليهم السلام است. در اين خطبه پيامبر بارها و بارها دامنه‌ي اين عترت را براي امّت مسلمان - چه حاضرين و چه غائبين – تشريح كرد كه اوّلين آنها علي‌بن ابيطالب است و آخرين آنها مهدي قائم عجل الله تعالي فرجه الشريف، كه «اوست وليّ خدا در زمين و حكم كننده او بين خلقش و امين او بر نهان و آشكارش.»

پيامبر با صراحت تمام صحبت كرد. به صراحت بيان داشت كه «الائمة بعدي اثني عشر». صريحا محدوده‌ي امامت و ولايت را مشخص كرد و دايره‌ي آن را براي احدي باز نگذاشت. هيچ فيلسوف و عارفي، هيچ علامه‌ي دهري و هيچ ملاّيي در اين حيطه جايگاهي ندارد. به صراحت بيان فرمود: «... بدانيد كه رأس امر به معروف آن است كه سخن مرا بفهميد...»

اما چرا برخي به گونه‌اي ديگر سخن مي‌گويند؟ اگر مردم عوام و ساده و از روي جهل و ناداني حرفي بزنند، جاي بحث نيست. اما مطمئنا آقاي جوادي آملي روايات و احاديث متعدّد را مكرّرا خوانده و چه بسا بسياري از آنها را در خاطر سپرده باشند. وي در بحث ولايت، شخصيت ائمه اطهار عليهم السلام را تقسيم به دو شخصيت «حقيقي» و «حقوقي» كرده و شخصيت حقيقي آنان را مانند ديگران تحت ولايت دين مي‌داند و «مولّي عليه دين» ناميده است. ولي شخصيت حقوقي داراي ولايت بر مردم شده و امام بنا به شخصيت حقوقي‌اش امر و نهي مي‌كند و نه به خاطر اينكه چون علي‌بن ابيطالب است!!

«... يا ايها الذين آمنوا النبي اولي بالمومنين من انفسهم»، «انما وليكم الله و رسوله»، «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم» اين ولايت به معناي والي، سرپرست، مدير و مدبر بودن است كه روح آن به ولايت و سرپرستي شخصيت حقوقي والي بر مي‌گردد نه شخصيت حقيقي او. خود شخصيت حقيقي او هم زير مجموعه اين ولايت است.... علي عليه السلام از آن جهت كه علي بن ابي‌طالب عليهما السلام است، مولي عليه است و از آن جهت كه در غدير و امثال غدير به جاي «اولي بانفسكم» نشسته است، اميرالمومنين و ولي است.» (2)

دقّت در گفته‌هاي ايشان اين سؤال را بر مي‌انگيزاند كه چرا پيامبر و خود حضرات معصومين عليهم السلام در هيچ جايي اين‌گونه دسته‌بندي نكرده و ولايت و امامت را مطلق از آن خدا و رسول و اولوالامر كه در خطبه‌ي غدير معرفي شدند و تا روز قيامت محصور در 12 امام گشته، دانسته‌اند؟

پيامبر در قسمت ديگري از تلاوت آيه‌ي ولايت اينگونه شأن نزول آن را بيان مي‌كند:

«علي بن ابيطالب برادر من و وصي من و جانشين من بر امّتم و امام بعد از من است ... و خداوند در اين مورد آيه‌اي از كتابش بر من نازل كرده است: «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون» و علي بن ابيطالب است كه نماز را بپا داشته و در حال ركوع زكات داده و در هر حال خداوند عزوجل را قصد مي‌كند.» (1)

در فرازهاي خطبه‌ي غدير كه در سطور بالا آورده شد، به وضوح اين حصر در ولايت را مي‌بينيم، اما چرا آقاي جوادي آملي بدون در نظر گرفتن «انّما» كه محصور بودن ولايت را مي‌رساند و در لسان پيامبر نيز به آن تاكيد مؤكّد شده است، اين ولايت را گسترانيده و تعميم به طول تاريخ و در كسان ديگر نيز داده است؟!

وي براي اينكه اين نظريه‌ي جديد و بديع !! خود را ظاهري ديني ببخشد، ساير انبياء و اوصياء را نيز در اين حيطه وارد كرده است:

«... هر پيامي كه «انّما وليّكم الله» دارد، بالاصاله براي انبياء، بعد امام معصوم، و سپس بالعرض براي نائب خاص آن‌ها مثل مسلم بن عقيل، مالك اشتر، و آن‌گاه براي منصوبين عام اين‌ها ... ثابت مي‌كند.» (3)

وي بعد از اينكه شخصيت امام را داراي دو بُعد حقيقي و حقوقي معرفي نموده، شخصيت حقيقي وي را با همه‌ي انسان‌ها مساوي و تحت ولايت دين دانسته و از شخصيت حقوقي اينگونه برداشت كرده است كه «دين»، ولايت، سرپرستي و رهبري جامعه را در اختيار دارد و نه شخصي به اسم امام.

«... ولايت پيغمبر و امام ... به ولايت الله باز مي‌گردد؛ يعني خود مكتب و دين، رهبري و سرپرستي و هدايت جامعه را به عهده مي‌گيرد. چون همانطور كه مردم مولّي عليه دين هستند، شخصيت حقيقي پيامبر و ديگر معصومان عليهم السلام هم تحت ولايت دين و شخصيت حقوقي آن‌هاست، زيرا معصوم از آن جهت كه معصوم است، جز از طرف ذات اقدس اله چيزي ندارد. اگر حكمي يا فتوايي را پيغمبر به عنوان رسول و به عنوان امين وحي الهي از خدا تلقّي و به مردم ابلاغ كرد، عمل به اين فتوا بر همگان، حتي بر پيغمبر، واجب است ... » (4)

با اين توصيفات خود پيامبر و امامان عليهم‌السلام در برابر احكام دين تحت ولايت و مجبور به اطاعت دانسته و تخلّف از آن را براي آنها حرام مي‌داند:

«... احكام ولايي: مثل اينكه با فلان قوم رابطه قطع بشود، يهودي‌ها از مدينه بيرون بروند يا اموال آنها مصادره گردد، عمل به اين حكم واجب و نقض آن حرام است حتي بر خود پيغمبر.

حاكم قضايي هم اين‌چنين است، يعني اگر دو متخاصم به محكمه پيغمبر آمده‌اند آن حضرت هم بر اساس مباني اسلام، ميان آن‌ها حكم كرده است، پس از اتمام قضا و صدور حكم، نقض آن حرام و عمل به آن واجب است، حتي بر خود پيغمبر .... همچنين احكام ديگر.» (5)

بطلان اين حرف به شهادت تاريخ ثابت مي‌شود. در ماجراي «جيش اسامة» پيامبر به همه فرمودند: «مَلْعُونٌ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جِيْشِ اُسامَة» اما نه خود و نه عليّ‌بن ابيطالب مشمول اين حرف نمي‌شدند.

از سوي ديگر، با رجوع به خطبه‌ي غدير خلاف حرف جوادي آملي در گفته‌هاي پيامبر ديده مي‌شود:

«... حلالي نيست مگر آنچه خدا و رسولش و امامان حلال كرده باشند، و حرامي نيست مگر آنچه خدا و رسولش و امامان بر شما حرام كرده باشند.» (1)

كه تفسير و تشريح اين سخن را در روايتي از امام جواد عليه السلام مي‌بينيم:

الحسين بن محمد الاشعري عن معلي بن محمد عن ابي‌الفضل عبدالله بن ادريس عن محمد بن سنان قال: كنت عند ابي‌جعفر الثاني فاجريت اختلاف الشيعه، فقال: يا محمد، ان الله تعالي لم يزل متفردا بوحدانيته، ثم خلق محمدا و عليا و فاطمة فمكثوا الف دهر، ثم خلق جميع الاشياء، فاشهدهم خلقها و اجري طاعتهم عليها و فوض امورها اليهم، فهم يحلون ما يشاؤن و يحرمون ما يشاؤن و لن يشآؤ الا ان يشاءالله تبارك و تعالي، ثم قال: يا محمد، هذه الديانة التي من تقدمها مرق و من تخلف عنها محق و من لزمها لحق، خذها اليك يا محمد.

يعني:

«محمد بن سنان گفت: من پيش حضرت جواد بودم و از اختلاف شيعه سخن راندم. فرمود: اي محمد، همانا خداي تعالي هميشه فرد بوده در يكتائي، پس خلق كرد محمد و علي و فاطمه را، آنها هزار دهر مكث كردند، پس خلق كرد همه اشيا را و آنها را مطلع كرد بر خلق اشياء و واجب كرد اطاعت ايشان را بر آنها و تفويض كرد امر آنها را به ايشان. پس ايشان حلال مي كنند هر چه را كه مي‌خواهند و حرام مي‌كنند هرچه را كه مي‌خواهند و هرگز نمي‌خواهند مگر آنچه را كه خدا مي‌خواهد. پس حضرت جواد گفت: اي محمد اينست آن ديني كه هر كس زياده‌روي كند از اسلام خارج مي‌شود و هر كس تخلف از آن كند، دينش باطل مي‌شود و هر كس ملازم آن باشد ملحق مي شود به دين‌داران. تو نيز اي محمد بگير اين را.» (6)

روايت فوق گوياي اينست كه امر و نهي خدا، پيامبر و امام همگي در يك رديف مي‌باشد و فرقي بين امر و نهي امام با حلال و حرام خدا وجود ندارد. آنچه كه امام و پيامبر امر كنند واجب الاطاعة مي‌باشد. اما سؤالاتي را از آقاي جوادي آملي بايد پرسيد كه:

اين چه سخن بيهوده و گزافيست كه پيامبر اگر مرتكب امري شد حرام انجام داده است؟

اصولا حرام و حلال بودن احكام را از كجا و از كدام نصّ تشخيص داده‌ايد كه فعل امام و پيامبر را نيز مي‌توانيد حرام بشماريد؟!

چه كسي حلال و حرام را به شما ياد داده است تا اينگونه مرزبندي‌تان را براي افعال پيامبر و امامان عليهم‌السلام نيز تيز كرده‌ايد؟!

با كدام فهم و درك، قول و فعل پيامبر و امام را نيز به محكمه برده و آن را سنجيده‌ايد؟!!

آيا خداي تبارك و تعالي در قرآن مجيدش اينگونه نفرموده است:

«... و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا ...» (7)

حال بر اساس كدام عقل متيقّن و نقل متشرّعي مي‌توانيد امر پيامبر و امام را مورد محك قرار داده و حلال و حرام آن را بسنجيد؟!!

البته همان‌طور كه در قبل نيز بدان اشاره كردم هدف از اينگونه تفسيرات و دسته‌بندي‌ها كاملا مشخص است. سعي جوادي آملي بر اين بوده است تا مقام امامت و ولايت را با اينگونه دسته‌بندي‌ها به حدّي برساند تا هر كس ديگري وابسته به خصوصيات اكتسابي‌اش بتواند در آن جايگاه قرار گيرد. پيامبر در خطبه‌ي غدير صريحا بيان فرمودند كه اين 12 نفر تا روز قيامت جانشين من هستند و وليّ و سرپرست شما و كس ديگري به آنها اضافه نخواهد شد، ولي متأسّفانه جوادي آملي دقيقا برخلاف خطيه‌ي پيامبر سخن رانده است:

«... انسان مي‌تواند به مقام ولايت برسد و از اولياي الاهي شود؛ .... مقام ولايت تا روز قيامت باز، و ولي الله شدن ممكن است(8)

البته مطمئنا منظور ايشان از «ولي»، «دوست» نمي‌باشد، زيرا در سطور بالاتر اشاره كردم كه ايشان آيه‌ي «انما وليكم الله» را تعميم به همه‌ي انبياء و اوصياء و نوّاب عام و خاص داده است.


تعميم امامت بعد از ولايت


وقتي صفات و خصوصيات مطلقه‌ي معصومين عليهم‌السلام با الفاظ و معاني مختلف قابل تعميم براي ديگران شد و از حصر مطلق خارج گشت، ديگر حِصْني براي ديگر مراتب آن بزرگواران وجود نخواهد داشت. جوادي آملي بعد از تعميم مسئله‌ي ولايت، مقام «امامت» را مورد بحث قرار داده و ابتدائا سعي در شمردن و تعيين مختصات و مشخصات امام نموده و نهايتا امامت را نيز از «تئوري تعميم» خود بي‌بهره نگذاشته است:

« ... وقتي مرحله سبقت و جلو افتادن و «السابقون السابقون» شكل گرفت، ديگران كنار مي‌افتند، وقتي ديگران كنار افتادند در بين اين سابقين آنكه اسبق از همه است، آنكه اعلم از همه است، آنكه اعدل از همه است، آنكه شجاع‌تر از همه است، آنكه مدير و مدبرتر از همه است، در جمع، آنكه انسان كامل است، مي‌شود امام(9)

در كلام معصومين عليهم السلام داريم كه «لا يقاس بنا احد». لذا هيچ مقايسه‌اي بين ديگران و امام وجود ندارد. نمي‌توان گفت كه فلاني عالم است و امام اعلم. فلاني شجاع است و امام اشجع. فلاني عادل است و امام اعدل و ... . اين همان خبط بزرگيست كه از تقسيم شخصيت امام به حقيقي و حقوقي صورت پذيرفته و شخصيت حقيقي امام با ديگران در يك سطح مساوي سنجيده شده است.

البته ايشان در گفته‌اي سعي كرده است كه مقام امامت و نبوّت را خارج از دسترس افراد بشر تعريف كند و آن را از حيطه‌ي اكتسابات بشري خارج سازد:

«... مقام نبوّت و امامت به نصّ و نصب ذات اقدس خداوند وابسته است نه كسب...» (8)

امّا وقتي ايشان ولايت را پشتوانه نبوّت و رسالت مي‌داند، (10) بنابراين اگر كسي بتواند به مقام ولايت برسد چرا به مقام نبوّت، رسالت و امامت را درك نكند؟!!

شايد جوادي آملي در مقام پاسخ به سؤال يك دانشجو نتوانسته منتهاي فكر و خواسته‌ي خود را عيان كند، امّا ايشان نبايد نوشته‌ي خود در كتاب تفسير موضوعي قرآن مجيدش را كه در تاريخ 25/2/1360 ه.ش بيان داشته، از خاطر برده باشد. وي در درس هشتم خود با عنوان «مراحل تكامل از معرفت تا امامت» رسيدن به مرحله‌ي امامت را اينگونه توصيف كرده است:

«... راههايي را كه قرآن نشان مي‌دهد در طول هم هستند.

اول از آگاهي شروع مي‌شود ... مرحله‌ي دوم، مرحله‌ي حركت، هجرت، از نقص به سوي كمال، آهنگ كردن و از خودپرستي و هواپرستي دور شدن است. سوم؛ مرحله‌ي سرعت، شتاب در هجرت و حركت، كند نشدن، سست نشدن ... و سستي به خود راه ندادن است.

چهارم؛ مرحله‌ي سبقت، پيشتاز شدن، پيشگام شدن، از ديگران در فضائل انساني جلو زدن است.

پنجم؛ امامت، پيشوا شدن، احساس مسئوليت كردن، راه نشان دادن، رهبري كردن، راهنما شدن است. انسان به سوي كمال مي‌رود كه ديگران را هم بكشاند و جذب كند. آن سرعتي كه به سبقت نيانجامد بين راه است. آن سبقتي هم كه به امامت ختم نشود بين راه است. آنكه احساس مسئوليت نكند و فقط به فكر نجات خويشتن خويش باشد و گرفتاري ديگران را مدنظر نداشته باشد، امام نيست. او در حقيقت به سمت مقصد حركت نمي‌كند. او پيشگام شد كه پيشوا بشود، پيشتاز شد كه پيشوا بشود، معرفت پيدا كرد كه امام بشود، هجرت كرد كه امام بشود، سرعت گرفت كه امام بشود، سبفت گرفت كه امام بشود. بنابراين بالاترين مقام انسانيت مقام امامت است.

امامت اصيل را انبياي خدا و اولياي الهي يعني ائمه اطهار – عليهم الصلوة و عليهم السلام – دارند بعد ديگران. هر كس به نوبه‌ي خود، به مقدار سعه‌ي وجودي خود، به مقدار معرفت و حركت و هجرت و سرعت و سبقت خود كه تابع معصومين عليهم‌السلام باشد، مي‌تواند امام ديگران باشد.» (11)

جهت تذكّر و يادآوري و شايد ايمان آوردن ايشان به مقام عظماي امامت لازم به ذكر است است كه حضرت ابراهيم –عليه السلام – بعد از ساليان متوالي كه نبي و پيامبر بود، به درجه‌ي امامت نائل آمد. لذا امامتي كه ايشان تعريف كرده‌اند در اين مقوله جايگاهي ندارد. زيرا حضرت ابراهيم – عليه السلام - قبل از اينكه به مقام امامت برسد، رهبر و پيشرو جامعه بوده است. حال چه نيازي به اعطاي مقام امامت؟!!

با توجه به دسته‌بندي وي از دو مفهوم ولايت و امامت، حصر «انّما» در آيه‌ي ولايت كاملا مخدوش شده و از اين‌رو ولايت و امامت قابل تعميم به هر كس ديگري نيز مي‌باشد.

وقتي حصر ولايت و امامت شكسته شد، ديگر چه باكي از مخدوش شدن ساير صفات مطلقه‌ي معصومين عليهم‌السلام؟!! چرا كه ايشان مقام عصمت عظماي ائمه عليهم السلام را نيز تعميم داده و آن را قابل دسترسي براي همه دانسته است:

«... راه معصوم شدن باز است؛ هر چند رسيدن به مراحل عاليه عصمت كار ساده‌اي نيست.» (12)

كه به نظر من قسمت دوم صحبت ايشان بيشتر به تعارفات شبيه است...

اما آيا وي نمي‌داند كه «عصمت» مقاميست مختص به انبياء و اوصياء الهي و لاغير، و لازمه‌ي امر رسالت است؟ آيا نمي‌داند عصمتي كه مختص پيامبر خاتم و ائمه‌ي معصومين عليهم السلام است بالاتر از عصمت ساير انبياء است؟! آيا در زيارت جامعه‌ي كبيره خطاب به ائمه‌ي معصومين عليهم السلام نخوانده است كه:

«... عصمكم الله من الزّلَل، و آمنكم من الفِتَن، و طهّركم من الدَّنَس، و أذهَبَ عنكم الرِّجس أهل البيت و طهّركم تطهيرا»

آيا نمي‌داند كه اين عصمت پشتوانه‌ي الهي دارد و ضمانت‌نامه‌ي آن قرآن است:

«إنَّما يُريدَ الله لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ البَيْت وَ يُطَهِّرَكُم تَطْهيراً» (13)

و اين دومين حصر «انّما»يي است كه توسط جوادي آملي شكسته شده است.

رويه‌ي تعميم دادن صفات خاص و مطلق ائمه‌ي معصومين عليهم السلام در كلام جوادي آملي كار را در نهايت به جايي رسانده است كه وي در مراسم عمامه‌گذاری تعدادی از طلاب علوم دینی که در بنیاد بین‌المللی علوم وحیانی اسراء در سال 1389 برگزار شد، اينگونه بيان داشت:

«... لباس شریف روحانیت را در بر کردن یعنی روحانی در کنار سفره حضرت ولی‌عصر (عج) آمده و می‌خواهد بقیه‌الله شود.» (14)

اكنون شما داوري بفرماييد. اگر يك انسان معمولي مي‌تواند به مقامات عاليه‌اي چون «ولي‌اللهي»، «امامت»، «عصمت» و در نهايت «بقيه‌اللهي» برسد، جامعه‌ي امروزي ما به وجود امام منصوب از طرف خدا چه نيازي پيدا مي‌كند؟ آيا باز هم بايد تعجيل در فرج و ظهور مهدي فاطمه را طلب كنيم؟! يا بايد از خدا بخواهيم كمك كند يكي از اين آقايان هر چه زودتر به مقامات عاليه شمرده شده در بالا برسد؟!! و يا شايد هم رسيده است و ما هنوز جاهليم؟!

روي سخن با جوادي آملي؛

شما كه بعد از غصب كليّه‌ي مقامات معصومين عليهم السلام، شأن خاص مفسّر كتاب خدا بودن را نيز براي خود قائل شده‌ايد و تفسير «تسنيم» را نگاشته‌ايد و در پي كشف مجهولات قرآني برآمده‌ايد، چگونه است واضحات و محكمات كتاب الله را كه پيامبر و ائمه عليهم السلام بارها و بارها بدان تأكيد كرده اين‌گونه تغيير داده و خود را حافظ دين مردم نيز مي‌دانيد؟

پيامبر در خطبه‌ي غدير فرمودند:

«اي مردم، قرآن را تدبّر نماييد و آيات آن را بفهميد و در محكمات آن نظر كنيد و به دنبال متشابه آن نرويد. به خدا قسم، هرگز كسي بازدارنده‌هاي آن را براي شما بيان نمي‌كند و تفسيرش را برايتان روشن نمي‌كند مگر اين شخص كه دست او را مي‌گيرم و او را به سوي خود بالا مي‌برم و بازوي او را مي‌گيرم و با دو دستم او را بلند مي‌كنم و به شما مي‌فهمانم كه: «هر كس من صاحب اختيار اويم اين علي صاحب اختيار اوست، و او علي بن ابيطالب برادر و جانشين من است، و ولايت او از جانب خداوند عزّ و جلّ است كه بر من نازل كرده است.» (1)

محكمي به اين واضحي را پيامبر براي شما از كتاب خدا تفسير كرده و بيان نموده است، ولي شما آن را جعل كرده و خلاف آن را تحويل مردم مي‌دهيد. آنگاه به دنبال تفسير متشابهات قرآني هستيد؟ شما كه در فهم اين واضح أظهر من الشمس درمانده‌ايد و يا سر تسليم نسپارده‌ايد، چگونه امين در تفسير كتاب خدا هستيد؟

پيامبر به اين واضحي و مشخصي بيان فرموده‌اند كه اين علي، اين كسي كه من با دو دستم او را بالا مي‌كشم و به شما نشان مي‌دهم، اين و لاغير، همين علي‌ّبن ابيطالب كه اينجا مي‌بينيد، او و فرزندان او، جانشينان من و مصداق آيه‌ي ولايت هستند. امّا شما اين تفسير واضح كتاب خدا را تعميم به اولين و آخرين داده‌ايد؟!!

عقايد شما معلوم است. امّا درك شما از مفاهيم امامت و ولايت دو حالت بيشتر ندارد. يا قصدي در كار نيست‌ و اشتباها اينگونه بيان كرده‌ايد كه بايد بيشتر دقت كنيد و مطالعه بفرماييد و از خدا بخواهيد تا نور معرفت را بيشتر در دل شما بتاباند. اما اگر متوجه شده‌ايد و اينگونه منكر هستيد، نيست مگر اينكه طالب قدرت و حكومتيد و از سرسپردن به بزرگترين معروف اسلامي تمرّد كرده‌ايد.

در پايان لازم مي‌دانم كه بگويم مقام امامت، ولايت و عصمت ائمه‌ي معصومين عليهم السلام به قدري رفيع و بلندمرتبه است كه دسترسي به آن براي هيچ‌كس امكان‌پذير نيست. چرا كه خدائيست و خدا براي كس ديگري اراده نكرده است. از اينرو اين مقامات با الفاظ گوناگون به پائين كشيده نمي‌شود تا هر كودك نوپايي بتواند خود را با اين عناوين به مردم غالب كند. اميد بر آنست كه با اين توصيفات مشمول اين فراز از زيارت عاشورا نشويم:

«وَ لَعَنَ اللهُ اُمَّةً دَفَعَتْكُم عَنْ مَقامِكُم و أزالَتْكُم عَنْ مَراتِبِكُمُ الّتي رَتَّبَكُمُ الله فيها»


(1) متن و ترجمه خطبه غدير، ترجمه محمدباقر انصاري

(2) مجله حكومت اسلامي، سال اول، شماره اول، پائيز 1375، صص 59 و 60

(3) مجله حكومت اسلامي، سال اول، شماره اول، پائيز 1375، ص 74

(4) مجله حكومت اسلامي، سال اول، شماره اول، پائيز 1375، ص 55 و 56

(5) مجله حكومت اسلامي، سال اول، شماره اول، پائيز 1375، ص 56

(6) كتاب مرآة العقول شرح كافي جلد اول صفحه 354 حديث پنجم

(7) سوره حشر/ آيه 9

(8) توصيه‌ها، پرسش‌ها و پاسخ‌ها، ج 2، نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه‌ها، دفتر نشر معارف، ص 83

(9) عبدالله جوادي آملي، تفسير موضوعي قرآن مجيد، جلد 1، ص 154، مركز نشر فرهنگي رجاء

(10) توصيه‌ها، پرسش‌ها و پاسخ‌ها، ج 1، نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه‌ها، دفتر نشر معارف، ص 89

(11) عبدالله جوادي آملي، تفسير موضوعي قرآن مجيد، جلد 1، ص 156، مركز نشر فرهنگي رجاء

(12) توصيه‌ها، پرسش‌ها و پاسخ‌ها، ج 2، نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه‌ها، دفتر نشر معارف، ص 78 و 79

(13) سوره احزاب/ آيه 33

(14) http://www.esraco.org/Pages/Index.aspx?kind=1⟨=fa&id=Mjg0-7KN40OZqBlk%3d



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: امامت، ،
:: برچسب‌ها: واكاوي انديشه‌ي جوادي آملي ذيل آيه‌ي «ولايت»,
ن : علی حسین زاده
ت : جمعه 14 تير 1392


محمد بن حسن عسکری (عج) آخرین امام از امامان دوازده گانه شیعیان است. در ١۵ شعبان سال ٢۵۵ هـ.ق در سامرا به دنیا آمد و تنها فرزند امام حسن عسکری (ع)، یازدهمین امام شعیان ما است. مادر آن حضرت نرجس (نرگس) است که گفته اند از نوادگان قیصر روم بوده است. «مهدی» حُجَت، قائم منتظر، خلف صالح، بقیه الله، صاحب زمان، ولی عصر و امام عصر از لقبهای آن حضرت است.